…. میلیونها سال پیش هر کدوم از آدما برای خودشون یه سیاره داشتند و توی اون زندگی می کردند. آدما همه چی داشتند و همه چیزای سیاره مال خودشون بود. تموم روزا بعد از اینکه کارای روزانه سیارشونو انجام میدادند؛ میگشتند و استراحت میکردند؛ از طبیعت سیارشون لذت میبردند و از غذاهای خوشمزه استفاده میکردند؛ …. اما هر غروب آدما خیلی دلشون میگرفت و می نشستند و به سیارهها و ستارههای دیگه نگاه میکردند. اونا تو دلشون میگفتند، کاش میشد کنار هم بودیم…. سیاره به این بزرگی به چه دردی میخوره، وقتی کسی نیست که دستش رو بگیریم…. وقتی کسی نیست که بتونیم با هم درد دل کنیم…. وقتی کسی نیست که هر روز با بوسیدنش شوق دوبارهای به زندگیمون بدیم…. و واقعاً زندگی تو سیارهای که توش عاشقی نباشه و معشوقی برای عشق ورزیدن نباشه، خیلی کسالت آوره.
…. این بود که آدما تصمیم گرفتند برای پایان دادن به تنهاییشون سیارههای تنهایی رو رها کنند و به سیاره بزرگی به نام زمین بیان. اما شوربختانه با جمع شدن آدما تو زمین، آرامشی که اونا تو سیاره خودشون داشتند، تموم شد. اونا بایستی برای هر چیز با هم رقابت میکردند و مدام سر چیزای مختلف با هم اختلاف و دعوا داشتند؛ و خلاصه زندگیشون شد پر جنگ و نامهربونی.
…. اما زمین با همه شلوغیاش، رقابتاش و تنشهاش یه فرصت خوب برای آدما داشت و اونم فرصت عاشقی بود. آدما وقتی عشقو تجربه کردند، فهمیدند که تنها چیزی که میتونه به زندگی زمینیشون معنا بده و تحمل سختیها رو ممکن کنه و شیرینی زندگی رو نمایان کنه، عشقه و عشق.
…. از اون به بعد عشق و عشق ورزی شد مهمترین قسمت زندگی آدما. اونا یاد گرفتند که سختی های زندگی رو میشه با کنار هم بودن آسون کرد و خلاصه زمین پر شد از افسانههای عشاق و قصهها و روایت های عاشقونه؛ روایت هایی که حتی گوش دادن بهشون آدما رو دلگرم میکرد، اونا با گفتن و شنیدن داستانهای عاشقونه دلشون رو پره امید میکردند و سالهای سال بزرگترین قهرمانای قصههاشون عمیقترین عشقا رو داشتند …. البته خیلیا هم باور دارند که عشق و عاشقی فقط مال قصههاست و عشقای بیرون قصه خیلی زود تموم میشن و کلی گرفتاری و دردسر دارند. …. نمیدونم بعضی وقتا میگم اگه عشق فقط مال قصههاس؛ … کاش تو سیاره تنهایی خودمون میموندیم و به زمین نمیومدیم…..
….چی بگم؛… دوستای مارومی من حکایت دیگهای از عشق دارند. اونا باور دارند که عشق در کنار شور و هیجانش؛ در کنار شیرینی و شکوهش؛ مشکلاتی داره، گرفتاری هایی داره و بسیار آسیب پذیره. اما این چیزا نباید باعث بشه که از عشق و رابطه عاشقونه فرار کنیم. یکی از مارومی ها میگفت، بهتره به جای اینکه از ترس مسموم شدن بعد از غذا؛ خوردن رو ترک کنیم… تلاش کنیم که غذای سالم بخوریم. به همین ترتیب باید یادمون باشه که ذات عشق سرشاره از زیبایی و هیجان، و حیفه که تنها به خاطر اینکه پایش و مراقبت از عشق رو بلد نیستیم، اونو یاد نگیریم و تجربش نکنیم و خودمون رو از این سرمایه ناب محروم کنیم.
گر شاخهها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل گند صد دلبری ای جان تو چیز دیگری
آری زندگی بدون عشق همچون جسم بدون جان است……
No comment